کلاس آقای رجبعلی تموم شد . آقای رضازاده با خنده و به شوخی اومد توی کلاس و رو به آقای رجعلی گفت : "بساطتتون و جمع کنین . برین بیرون .حق گرفتنی است . "
ما خندیدم..
زهره به من و مرضیه گفت :" بمانید برای کلاس آقای رضازاده "
من هم که حال بلند شدن نداشتم ، نشستم .
کلاس مثل همیشه بود .
به حرفهای آقای رضازاده بیشتر از توانم گوش می دادم ..
گفت روایتی برایتان می خوانم . درباره
" سلام "
سلام یکی از اسم های خداست که به عنوان یک صفت در میان شما است ، تا مایه " امنیت " باشد . سلام باشید . یعنی کسی باشید که امن است .
شما اکثرا کاذب هستید . هر روز و هر ساعت و هر دقیقه، در کوچه و خیابان و خانه سلام می کنید ولی آیا شما امن هستید ؟ آیا خانواده ، دوست ، همسایه و حتی دشمن شما از جانب شما احساس امنیت می کند ؟
درست شنیدم . وای خدایا .... دشمن تو هم باید از جانب تو احساس امنیت کند
زمانی که تو سلام می دهی ، می گویی درسته از طرف من هیچگاه به تو آزار نمی رسد .
حالا روز ها از آن روز گذشته و بعد از هر سلامی که می دهم دلم شور می زند ....