مانا رهی

کودکی ام که هنوز نمی توانستم خوب حرف بزنم ، مادر بزرگ را " مانا " صدا میزدم .

مانا رهی

کودکی ام که هنوز نمی توانستم خوب حرف بزنم ، مادر بزرگ را " مانا " صدا میزدم .

مانا رهی

دل به نوشتن آرام می گیرد.

امام صادق علیه السلام
اصول کافی جلد۱ صفحه ۵۲

پربیننده ترین مطالب
  • ۰
  • ۰

یواشکی

گاهی و گاهی حتما باید یه اتفاقی برایم بیافتد که تجربه ای شود تا دیگر اشتباهی که خب فکر هم نمی کردم اشتباه باشد، را تکرار کنم ...


  • ۰
  • ۰
اولویت های زندگی آدمها همیشه اون چیزی نیست که اون ها فکر می کنن. اینکه بخوای بفهمی الان اولویت زندگی ت کجاست و کدام است شاید خیلی پیچیده باشه! 
گریه کردن هم گاهی فایده ای ندارد... حتی با فکر کردن هم کاری پیش نمی رود. چون دست تو نیست ولی همون اتفاقاتی که دست تو نیست ممکنه همین طوری الکی الکی انقدر پیش بره که آخر ماجرا از تو تصمیم گیرنده ای ...  و این طوری وحشتناک ترین دو راهی زندگی برات پیش می آد!

  • ۰
  • ۰

وقتی که در موقیعت های خاص زندگیم نمی دونم چی درست و چی غلط، خیلی خرافاتی میشم. خب به خودمم حق می دم. وقتی مضطرم، وقتی بی قرار و نگرانم که این کار من چه عاقبتی ممکنه داشته باشه یا اصلا درسته یا غلط ... خب یه رفتار هایی می کنم که خنده آوره ! 

می دونی از چی می ترسم ؟! می ترسم فردا روز خدا بیاد بهم بگه بیا ببینم چیکار می کردی؟ چیکار میکردی این همه دور خودت می پیچیدی؟! این ها که امتجان نبود؟ خودت اشتباه فکر می کردی؟! هذیان گفتی. راه رو غلط رفتی. 

و وای بر من ...


ان الانسان لفی خسر


  • ۰
  • ۰

چرا؟


چرا دیگر شعر های عاشقانه دنیا عاشقانه نیستند؟

  • ۰
  • ۰

دلشدگان


ما دلشدگان خسروی شیرین پناهیم 


حال جسمی ه خوبی نداشتم، مانا شب مهمان داشت، آقا کیومرث برای سمیناری که دانشگاه شریف دعوتش کرده بود چند روزی به ایران آمده، امشب هم خونه مانا مهمان است. قرار است برود فرهنگسرا دنبال دایی کوروش باهم بیایند. مثل همیشه خیلی حرف داشتیم بهم بزنیم. از اول تا آخر. گفت غذا ها رو بچش ببین چیزی کم ندارند. اصلا آمده بودم برایش چیز مهمی را تعریف کنم ولی خوشحال بودم که کلی کار دارد که برایش انجام دهم. کار میکردیم و برای هم از اتفاقات می گفتیم. ساعت حدودای پنج بود که اقای بنگاهی زنگ زد که برویم یه خانه چند تا کوچه بالاتر رو ببنیم. خوب بود. من دیگه خداحافظی کردم. از میدان سلماس تا مطهری را پیاده می آیم  هر دفعه. چون فتحی شقاقی همیشه شلوغ است. موسیقی دلشدگاه گوش می دادم و فکر می کردم میدانستم زمانی که این طور فکر می کنم سرم حتما درد می گیرد. مانا زنگ زد، رسیده بود خانه، غذای مهمان شب سوخته بود. فقط خندیدیم.


و تو چه میدانی پیاده رو های فتحی شقاقی چیست !

  • ۰
  • ۰

من مریضم

مریض که می شوی گاهی دوست داری آه بلندی بکشی، قفسه سینه ات پر از نفس کنی، جان میگیری، تا آهت تمام می شود دوباره همانی که قبل از آه بوده ای...

من چند وقت است زود به زود آه می کشم ...

  • ۰
  • ۰

تب

با مصلحت اندیشی تو 
 
من تب خواهم کرد
  • ۰
  • ۰

شب اول

امشب شب اول ربیع الاول است.

چند وقت بود تو فکر انجام دادنش بودم ولی تصمیم گیری برام خیلی سخت بود. استخاره هم کردم، به زهرا گفتم به آقای رجبعلی بگه برام استخاره بگیرن. خوب اومده بود و گفته بود بر خلاف مراحلش خوبه. البته که این احتمال میره که خوب از نظر خدا باشه و از نظر من اون مسئله خوب نباشه.

باز دلم قرص بود. مطمئن بودم که انجامش میدم ولی....

ولی زمانی که قصدش و کردم ترس واقعا کشنده ای جلوم رو  گرفت؛ برای خودمم این ترسیدنه خیلی عجیب بود. دستمام یخ  کرد. قلبم انقدر محکم و عمیق می زد که انگار یه چیز اضافه ای بود..

نماز مغرب رو خوندم. یه برگه برداشتم و نوشتم : " چرا می ترسی؟ " دستمام یخ زده بود. با خودم مدام حرف میزدم. خداروشکر کردم که کسی هم خونه نبود، فقط بابا توی اتاق بغلی جلوی کامپیوتر بود و مطمئمن بودم حواسش به من نیست. 

چند تا صلوات فرستادم. باند شدم، پاشدم، چادر نماز اذیتم می کرد، از سرم انداختمش. نشستم و بلاخره انجامش دادم. دکمه ارسال و زدم...

به ساعت  نگاه کردم یک ساعت از موقعی که نماز مغرب رو خونده بودم گذشته بود. بلند شدم... نماز عشا رو خوندم 

منتظر می مونم ...

 

والله عاقبه الامور 

 

  • ۱
  • ۰

سلطان

همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی

که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی


می دانی دلم چه میخواهد ؟ حرم میخواهد، برف ببارد، من از سرما دندانهایم به هم بخورد ....


  • ۱
  • ۰

از دل

 

این خاک گهربار که ایران شده نامش 
 
شیری است که مابین دو دریاست کنامش 
 
مهتاب نشسته، سر هر گنبد این خاک 
 
مانند کبوتر که نشسته است به بامش 
 
از مرز فرا رفته به پیغمبری شعر 
 
با سعدی و با مولوی از عشق، پیامش 
 
شوقی ازلی دارم، با خاک عزیزش 
 
عشقی ابدی دارم، در دل به دوامش 
 
از شوق، مشرف بشو ای باد صبا تا 
 
یک بار سلامم برسانی به امامش 
 
خانم دکتر آنا برزینا